شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

یکسال و نیمه شدن آقا شنتيا

تبريك ميگم پسر گلم شما 3 روزه رفتي تو 18 ماهگي بزرگ شدنتو تو رفتارت ميبينم هزار ماشا...خيلي شيطون شدي خيلي سعي ميكني كه صحبت كني مامان و بابا رو كامل ميگي در حال حاضر 13 تا دندون داري كه همينجوري داره بيشتر هم ميشه هنوز براي غذا خوردن كلي همه رو حرص ميدي خيلي هم ورجو وورجه ميكني براي همين خوب وزن نميگيري ،چند هفته پيش يه سميناري در فرهنگسراي ارسباران بود براي آموزش رياضي و بيشتر استفاده كردن از نيمكره سمت راست ميخوام تمرينات رياضيتو از امروز شروع كنم اميدوارم با مامانت همكاري كني ،امروز هم برات وقت چشم پزشكي گرفتم تا چشمهاي پسر خوشگلم يه وقت ضعيف نشه و تنبلي چشم نداشته باشي. ...
28 آبان 1390

جشنواره كودك/اولين جايزه

پسر گلم ديروز صبح با هم رفتيم پارك نزديك خونه مادانا ديدم يه تعداد كوچولو با مامان بابا هاشون جمع شدند دارند مسابقه ميدن شما هم تو مسابقه طناب كشي شركت كردي خيلي تعجب كرده بودي گروه شما برنده شد و شما اولين جايزتو تو مسابقه گرفتي و كلي خوشحال و ذوق زده بودي مامانت آرزو ميكنه يه روزي جايزه هاي خيلي خيلي بزرگتر بگيري تو هر زمينه اي كه خودت دوست داري هنر ورزش علم تا  كلي بهت افتخار كنم عاشقتم پسرم.به اميد اون روزا هزار ماشا... به پسر قهرمانم ما برديمو ما برديم چلوكبابو ما خورديم (عكس دريافت جايزه) خيلي خسته شدم دست شما درد نكنه ما ديگه بريم سراغ مامانمون اينم جايزم مداد رنگي و دفتر نقاشي منتظر جوايز و مدال و كاپه...
28 آبان 1390

عکسهای فندقم

شنتیا اولین روز زندگی در بیمارستان شنتیا در یک ماهگی شنتیا در دو ماهگی شنتیا در سه ماهگی شنتیا در چهار ماهگی تولد خاله ندا شنتیا در ۵ ماهگی شنتیا در ۷ ماهگی بعد از حمام آقا شنتیا در حال قام قام کردن شنتیا عروسک می شود     ...
1 آبان 1390

سفرهاي شنتيا

شنتيا مامان اينجاتو چهارماهياولين مسافرتيه كه رفتي با مامان و بابا عمه محبوبه مهديه وامير رفتيم زيبا كنار كلي از دست اميرو مهديه مي خنديدي امير ميومد جلوي صورتت مي گفت منو ميشناسي تو هم كلي مي خنديدي تو عكست خوابت رفته ولي براي يادگاری ازت عكس گرفتم. دومين مسافرتتم تو شش ماهگيت بود كه باهم رفتيم اهواز براي اولين بار سوار هواپيما شدي چقدر استرس داشتم مي ترسيدم تو هواپيما گريه كني آخه گفته بودند تو اوج و فرود گوشت كيپ ميشه خلاصه باكلي ترسو لرز رسيديم اهواز بابا رضا با پسر عمه نادر منتظرمون بودند. خيليم پسر خوبي بودي چون يكساعت پروازو كامل خوابيدي حالا يكي از عكساتو كه تو اهواز انداختي برات ميذارم عمه بيتا لباس كردي ژابيز و آورد شما پو...
1 آبان 1390

نذري مادانا سودابه

ماماني ديروز مادانا نذري شله زرد داشت همه خيلي خوشحال بودند مي گفتند شنتيا هم امسال تو نذري هست گفتم مامان خيلي ذوق نكنسال ديگتو بگو همه كاسه كوزتو بهم ميريزه گذاشتمت وسط ظرفهاي شله زرد تا ازت عكس بگيرم داشتي همه رو بهم ميريختي حالا یکی از عكساتو ميذارم تا ببيني ...
1 آبان 1390

دست كوچولو پا كوچولو

شنتيا مامان ببين چه دست و پاي كوچولويي داشتي عاشقتم ماماني بابا براي كارش يه وقتايي از ما دوره منم تا گريه مي كردي اينو برات مي خوندم دست كوچولو پا كوچولو گريه نكن بابات مياد تا خونه همسايه ها صداي گريه هات مياد تشنه شدي آبت بدم گشنه شدي شيرت بدم خوابت مياد بگو لالا تا من كمي تابت بدم تقو تقو تق تقو تقو تقاين باباشه صداش ميادگريه نكن تا بشنوي صداي كفشپاش مياد هر وقت به تقو تق ميرسيدم بهم نگاه مي گردي مي خنديدي ...
1 آبان 1390

شلوار خالخالي

ماماني اينجا يكماهه هستي مامانم شلوار خالخالیتو وقتی تو شکمم بودی خاله ندا خریده بود حالا یادگاری نگه داشته تا بزرگ شدی بهت نشون بده.. ...
1 آبان 1390

بهترين روز زندگي مامان

پسر خوشگل مامان ۲۵ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۳۰/۸ صبح بدنيا اومد بابا رضا ،مامان سودابه،خاله ندا و خاله اكرم اومده بودن بيمارستان همه چشم انتظار بدنيا اومدنت بودند خدا يه پسر خوشگل به ما هديه داده بود.   ...
1 آبان 1390
1